خبر خوش
خبر خوب اینکه بعد از سالها صبر و انتظار به آرزوم رسیدم! بلاخره پذیرش دانشگاه با بورسیه کامل از راه رسید. البته خودش تاکسی نگرفته بود، من با چنگ و دندون بدستش آوردم 😅 خداروشکر، واقعا خداروشکر... فکر نمی کردم موقعی که ایمیل رییس دپارتمان رو ببینم این همه بی ذوق و شوق باشم. اصلا جیغ نکشم و بالا پایین نپرم! مثل یک ایمیل معمولی بخونمش و بعدم خونسرد بگیرم تخت بخوابم! چرا واقعا؟! یاد حرف یکی از دوستام افتادم که می گفت موقعی که پذیرش هاروارد گرفته بوده، از شدت استرس و خستگی سر بوده و نتونسته اونطور که باید و شاید خوشحالی و پایکوبی کنه. دیدم منم خیلی سنجاب نیستم و می تونم فعلا تا شروع کلاسها همین طور بی خیال و بی تفاوت همونطور که هفت سال زندگی متاهلی داشتم رو ادامه بدم با این تفاوت که هر مورچه ای که از کنارم رد میشه رو سد راه پیشرفت خودم نمیبینم. دیدم به زندگی مثبت تر و قشنگ تر شده... خانوم خانوما رو محکم بغلم میگیرم و ظهرها بدون هیچ عذاب وجدانی کنارش می خوابم. ولی... ولی نمیدونم انگار این فسقلی هم حس کرده که باید از من دل بکنه خیلی مثل قبل بهم وابسته نیست. برای انجام هر کار کوچکی پد