دوست داشتن به سبك ماليخوليايي

باورت مي شود؟ حتي دلم براي تنهايي هاي او هم مي سوزد! انقدر تنها بوده ام كه دلم براي حتي تنهايي يك داعشي هم بسوزد! خيلي مسخره است، نه؟! خودم مي دانم. اگر انقدر دلم بيخودي براي هر ننه قمري نمي سوخت وضع و حال بهتري داشتم! ولي جداي از همه ي اينها، دلم برايش مي سوزد! اينكه كسي نيست از استعدادهايش تعريف كند، او را تحسين كند، كسي فردا براي ديدن نمايشش نميرود! خودم شايد بيشتر از هر كسي دلم برايش بسوزد. ولي چه كنم كه غير اين نتوانم. هيچ وقت نه دروغگوي خوبي بودم نه هنرپيشه خوبي. ادا نمي توانم دربيارم. 
او هم با من همين كرد و مي كند. مرا دوست دارد ولي به سبك خودش! مرا دوست دارد ولي وقتي از ما دور است حالي أزمان نمي جويد. مرا دوست دارد ولي بندرت پيش مي آيد كه بگويد: چه زيبا شده اي؟! مرا دوست دارد ولي او هم مرا براي آنچه كه درش مستعدم تحسين نكرده است. مرا دوست دارد به سبك و سياق خاص خودش!
او تقصيري ندارد، من بايد نوع دوست داشتنش را كشف مي كردم. من هم تقصيري نداشتم، به خانواده سنتي تعلق داشتم كه اجازه اينگونه مكاشفات را به ما نمي داد. 
نمي دانم يقه چه كسي را بايد بگيرم؟ غرامت عمر رفته ام، خالي از از عشق و شور را از كه طلب كنم؟  اينبار همه خشم فروخورده اين ساليان را بر سر چه كسي خالي كنم؟ چه كنم كه ناتوانم؟ ناتوان أز جنگيدن! جنگيدن براي ديده شدن، جنگيدن براي دوست داشته شدن به سبك خودم.
چه كنم كه بسته پايم؟ چه كنم كه مفري بر من نيست. ريشه دوانده ام درين بيابان يا باتللاق.

شاكرم، كه هنوز حقايقي هست كه مي توانم براي هر كدامشان شاد باشم. بودن دختركم اميدي است كه أشك از چشمانم مي زدايد. اميد به خوشبختي او، به شادي او

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تغافل

تصویر یک رویا

سخت ترین کار دنیا