پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۶

دوست داشتن به سبك ماليخوليايي

باورت مي شود؟ حتي دلم براي تنهايي هاي او هم مي سوزد! انقدر تنها بوده ام كه دلم براي حتي تنهايي يك داعشي هم بسوزد! خيلي مسخره است، نه؟! خودم مي دانم. اگر انقدر دلم بيخودي براي هر ننه قمري نمي سوخت وضع و حال بهتري داشتم! ولي جداي از همه ي اينها، دلم برايش مي سوزد! اينكه كسي نيست از استعدادهايش تعريف كند، او را تحسين كند، كسي فردا براي ديدن نمايشش نميرود! خودم شايد بيشتر از هر كسي دلم برايش بسوزد. ولي چه كنم كه غير اين نتوانم. هيچ وقت نه دروغگوي خوبي بودم نه هنرپيشه خوبي. ادا نمي توانم دربيارم.  او هم با من همين كرد و مي كند. مرا دوست دارد ولي به سبك خودش! مرا دوست دارد ولي وقتي از ما دور است حالي أزمان نمي جويد. مرا دوست دارد ولي بندرت پيش مي آيد كه بگويد: چه زيبا شده اي؟! مرا دوست دارد ولي او هم مرا براي آنچه كه درش مستعدم تحسين نكرده است. مرا دوست دارد به سبك و سياق خاص خودش! او تقصيري ندارد، من بايد نوع دوست داشتنش را كشف مي كردم. من هم تقصيري نداشتم، به خانواده سنتي تعلق داشتم كه اجازه اينگونه مكاشفات را به ما نمي داد.  نمي دانم يقه چه كسي را بايد بگيرم؟ غرامت عمر رفته ام، خا

تصمیم کبری

بالاخره تصمیم گرفتم! یک تصمیم خیلی سخت. مسئولیتش هم پای خودم. ناتوانی خودم را تقصیر هیچ کس نمی اندازم. نه بهانه بچه دار بودنم را می آورم، نه متاهل بودن، نه دست تنها بودن و غربت نشینی. همه اینها بهانه است، چرا اگر می خواستم یا توانایی اش را داشتم از عهده اش بر می آمدم. مگر مثل من کم است؟ مگر مثل من مادرانی که نه کودکانشان را رهسپار مهد می کنند و نه خواهر و مادری در نزدیکیشان دارند کم است؟ خیلی از آنها درس می خوانند، در آزمونهای ورودی قبول می شوند. به هر جان کندنی که باشد خودشان را بالا می کشند. من نتوانستم! چه کنم؟! این مسیر طولانی  سالها قبل از تولد خانوم طلا شروع شد. سعی کردم در همه بهانه های اساتید و هیئت داوری را با یکسال و نیم کار کردن  مفت و مجانی در یکی از آزمایشگاههای تحقیقاتی هاروارد ولی در ازای به چاپ رسانیدن یک مقاله، ببندم. کلاس برداشتم و با بهترین نمره قبول شدم. ولی در ماراتن این امتحانات کنکور طور کم آوردم. به قول معروف نمی شود با یک دست چند تا هندوانه برداشت که هیچ کدامشان حتی ترک هم نخورند. همسرم سعی کرد به زعم خودش نهایت همکاری را بکند. همین که در حد خودش این سعی را کر

کاچی، به از همه چی!

خدایا هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید... منم اینطوری! با درست کردن کاچی های مخصوصی که دستور پختش یک میراث خانوادگی ماست. باشنیدن صدای پای کوچک هر نوزاد تازه متولد شده، به دیدار مادر خسته و فرسوده ای میرم که نه ماه یک فرشته کوچولو رو در بطنش به ارمغان آورده. ساعتها درد و نگرانی رو به جون خریده تا این فرشته کوچولو به دنیای ما منتقل بشه. و چی بهتر از یک کاسه کاچی مقوی پر از مغزها و روغن محلی و عسل! چه جونی بگیره اون زائو  میدونم این کاچی درست کردن این روزهای من، که برای خودم یک رسم شده، اسباب شوخی و خنده خیلی ها رو فراهم کرده ولی میدونم... خودم خیلی خوب میدونم که همین کاسه کاسه کاچی هاست که روزی دستم رو میگیره! از هر دست که بدی، از همون دست هم پس میگیری. این رسم روزگاره