خبر خوش

خبر خوب اینکه بعد از سالها صبر و انتظار به آرزوم رسیدم! بلاخره پذیرش دانشگاه با بورسیه کامل از راه رسید. البته خودش تاکسی نگرفته بود، من با چنگ و دندون بدستش آوردم 😅
خداروشکر، واقعا خداروشکر... فکر نمی کردم موقعی که ایمیل رییس دپارتمان رو ببینم این همه بی ذوق و شوق باشم. اصلا جیغ نکشم و بالا پایین نپرم! مثل یک ایمیل معمولی بخونمش و بعدم خونسرد بگیرم تخت بخوابم! چرا واقعا؟!
یاد حرف یکی از دوستام افتادم که می گفت  موقعی که پذیرش هاروارد گرفته بوده، از شدت استرس و خستگی سر بوده و نتونسته اونطور که باید و شاید خوشحالی و پایکوبی کنه. دیدم منم خیلی سنجاب نیستم و می تونم فعلا تا شروع کلاسها همین طور بی خیال و بی تفاوت همونطور که هفت سال زندگی متاهلی داشتم رو ادامه بدم با این تفاوت که هر مورچه ای که از کنارم رد میشه رو سد راه پیشرفت خودم نمیبینم. دیدم به زندگی مثبت تر و قشنگ تر شده... خانوم خانوما رو محکم بغلم میگیرم و ظهرها بدون هیچ عذاب وجدانی کنارش می خوابم. 
ولی... ولی نمیدونم انگار این فسقلی هم حس کرده که باید از من دل بکنه خیلی مثل قبل بهم وابسته نیست. برای انجام هر کار کوچکی پدرش رو صدا می کنه و به من میگه: تو برو. خیلی برام سخته، خیلی! طفلک مامانا که شخصیت محبوبی تو زدنگی بچه هاشون نیستن. میدونم تصمیمی که دارم میگیرم در نهایت به نفع خودش نیست ولی مجبورم. مجبورم که بی خیال دیسیپلین و قانونمداری بشم. وقتی تشخیص پدرش این هست که دخترش علف خودرو باشه. من نمی خوام تبدیل بشم به یک مادر بداخلاق غرغرو که همش گیر میده اونم بشه پدری دلسوز و مهربان و باحال! 
میدونم عمدی تو کار نیست ولی با این جانب داری های بی جاش دخترم رو ازم گرفته. احساس می کنم آرامشم، بچه ام همه چیزم تو دست اونه! اون خیلی راحت فقط با چندتا پیام و تلفن با یک زن غریبه می تونه همه آرامش من رو بهم بریزه. می تونه من رو تبدیل کنه یه تیکه گوشت که بیفته تو تخت و از شدت بدبختی زار بزنه!
یادم که میوفته از خودم بیشتر بدم میاد تا اون! از خودم که انقدر ضعیفم. انقدر همه زندگیم رو وابسته به اون میبینم. 
بدبختی من اینجاست! درست تو همین نقطه که همه آرامش من باید به باد معده یک بنی بشر وصل باشه؟! آخه خجالت آور نیست؟! 
دیگه دارم در مسیر آدم حسابی شدن قدم میزارم، دیگه انقدر سرم شلوغ میشه چیزای دیگه برام مهمتر میشه که دیگه اصلا اهمیتی نمیدم. 
روزی رو میبینم که جاهامون عوض شده!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

تغافل

تصویر یک رویا

سخت ترین کار دنیا